|بر بال اندیشه|

سلام خوش آمدید

۵۴ مطلب با موضوع «فرق و مذاهب :: اهل تسنن :: عقاید» ثبت شده است

ساقط شدن حد زنا با استیجار زن از بین می‌رود!

در چندین کتب اهل سنت از قول ابوحنیفه چند فتوا نقل شده

  • حیـدر کـرار

در طول تاریخ 1400 ساله پس از نزول قرآن، کفار و مشرکین همواره به دنبال تخریب و تحریف قرآن و چهره اسلام ناب بوده اند و در هر زمانی با شیوه ها و روش های گوناگون، اقدامات خود را انجام داده اند. یکی از این اقدامات باطل، نوشتن کتب ضاله و گمراه کننده و وارد ساختن شبهات مختلف به کتاب الهی بوده است.

امام حسن عسکری علیه السلام با وجود همه فشارها و مراقبت های بی وقفه حکومت عباسی، فعالیت های سیاسی و اجتماعی و علمی خویش را در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افکار ضد اسلامی به کار می بستند. در زمان ایشان یکی از فلاسفه های عراق به نام «اسحاق کندی» کتابی تألیف نمود به نام «تناقض های قرآن»! و مدت زمان زیادی را صرف نگارش آن کتاب نموده بود.

  • ۲ نظر
  • ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۹
  • حیـدر کـرار

ناصرالدین البانی -که وهابیون از او به بخاری دوران یاد می کنند- در کتاب سلسلة الاحادیث الصحیحة درباره کسی که عقیده به خروج مهدی علیه السلام را نداشته و منکر شود، می نویسد: و ما مثل هؤلاء إلا کمثل من ینکر عقیدة نزول عیسى علیه السلام فی آخر الزمان التی تواتر ذکرها فی الأحادیث الصحیحة...، و أکاد أقطع أن کل من أنکر عقیدة المهدی ینکرها أیضا، و بعضهم یظهر ذلک من فلتات لسانه، و إن کان لا یبین. و ما مثل هؤلاء المنکرین جمیعا عندی إلا کما لو أنکر رجل ألوهیة الله عز وجل بدعوى أنه ادعاها بعض الفراعنة! " فهل من مدکر"
مثل این ها همانند کسانی است که عقیده نزول عیسی علیه السلام در آخر الزمان را -که احادیث صحیح در مورد آن به تواتر رسیده است- منکر می شوند... و مطمئناً و قطعا می گویم که هر کس عقیده مهدی (علیه السلام) را منکر شود، آن را نیز منکر می گردد و برخی از آنها نیز این عقیده را بر ناخواسته (بر اثر لغزش) بیان کرده اند و مَثَل تمامی این گروه منکر -خروج مهدی علیه السلام- در نزد من همانند کسی است که اولوهیت خداوند متعال را انکار نماید همانند ادعای برخی از فراعنه. پس آیا پند گیرنده ای هست؟
جالب است، با اینکه البانی وهابی، چنین می گوید، اما شبکه های وهابی گاها منکر مهدویت می شوند مثلا خدمتی، کارشناس شبکه کلمه می گوید: احادیث خروج مهدی علیه السلام، به درجه ی صحت نمی رسد!

سلسلة الاحادیث الصحیحة البانی، ج 4، ص 43، مکتبة المعارف

  • حیـدر کـرار

http://s6.picofile.com/file/8216271834/eeshal4o.jpg

بحث فتوحات خلفا در میان اهل سنت بسیار پرطرفدار است و بر روی آن بسیار تاکید شده و می شود. آیا صرفا فتح نمودن یک کشور و یا چند کشور و تصرف آنها سبب افتخار است؟ اگر این امر صحیح باشد پس کارهای امثال هیتلر و اسکندرهای مقدونی و چنگیزها را باید سرلوحه قرار داد. در جریان فتح ایران، فجایعی به وقوع پیوست که سبب شد وجهه اسلام در نزد دیگر اقوام و ادیان بسیار خراب شده بلکه از آن تعبیر به «دین شمشیر» کنند و قطعا اعمال عمر و فرماندهان او سبب چنین مطلبی شد. در این پست به بررسی چند نمونه از این فتوحات می پردازیم. باشد که مایه عبرت شود....

  • حیـدر کـرار
http://s3.picofile.com/file/8210584784/224179_787.jpg

با آغاز پخش جهانی فیلم محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)، ساخته مجید مجیدی، شیخ عبدالعزیز آل شیخ، مفتی اعظم عربستان سعودی در موضعی عجیب و پرخاشگرانه آن را فیلمی "مجوسی" خوانده که ساخت آن به ادعای او "دشمنی با اسلام" است.
شیخ عبدالعزیز آل شیخ که بالاترین مقام مذهبی عربستان سعودی است در گفت و گو با روزنامه الحیات ادعا کرده است که این فیلم تصویری غیرواقعی از پیامبر اسلام نشان می دهد که مایه استهزا و کاستن از قدر و جایگاه است بنابراین ساختن این فیلم به معنی سیاهنمایی دین اسلام است.

  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۱۹
  • حیـدر کـرار

http://s3.picofile.com/file/8201468000/rrr.jpghttp://s3.picofile.com/file/8201468018/rrryty.jpgروایتی در برخی منابع اهل سنت در وصف خلیفه دوم به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نسبت شده است: «لو لم أبعث فیکم لبعث عمر بن الخطاب»؛[1] اگر من در میان شما به پیامبری مبعوث نمی‌شدم؛‌ همانا عمر بن خطاب به عنوان پیامبر مبعوث می‌شد. همچنین نقل شده است: «لو کان بعدى نبىّ لکان عمر»؛[2] اگر بعد از من پیامبری وجود داشت؛ همانا عمر بود». این روایــت، دارای اشکـــالات سنــدی و معارض‌های بسیـــاری است که ‌جای هیچ تردیــــدی در جعلــــی بــودن آن باقی نمـی‌گذارد. حتی اگـر این روایــت را با معیـــارهای روایی اهــل سنت نیــز بسنجیــم، قـــابل پذیـــرش نخــواهد بــود؛ چرا که افرادی دروغ‌گــــــــــو در جمع راویـــــان آن وجـــود دارند.

  • حیـدر کـرار

انت منی بمنزلة هارون من موسى» جزء صحیح ترین و محکم ترین آثار است، چنانچه قرطبى مى گوید: و هو من أثبت الآثار و أصحّها...([80]). با این وجود چرا منکر این فضیلت می شوید و در صدد کتمان آن هستید؟

  • حیـدر کـرار

در منابع اهل سنت آمده است در کعبه ـ خانه خدا ـ غیر از على (علیه السلام) احدى متولد نشده است.

1 ـ قال ابن صباغ المالکی: ولم یولد فی البیت الحرام قبله أحد سواه وهی فضیلة خصّه الله بها إجلالا له واعلاء لمرتبته وإظهاراً لتکرمته.([78])

یعنى احدى پیش از على (علیه السلام) در کعبه به دنیا نیامده، و این یک فضیلتى است که خداوند عزوجل او را به این فضیلت اختصاص داده و بدین وسیله خواسته از علی تجلیل کرده و مقامش را بالا ببرد.

البته بعضى دیگر همانند بدخشى و ابن قفال، و لکنوى، (در مرأة المؤمنین) و شبلنجى و دیگران گفته اند: احدى ـ نه پیش از على (رضی الله عنه) و نه پس از او ـ در کعبه به دنیا نیامده است([79]).

با این حال، چرا بزرگان شما اهل سنت سخنى از این فضائل به زبان جارى نمى کنند؟ آیا از گسترش تشیّع مى ترسند!!

  • ۵ نظر
  • ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۲
  • حیـدر کـرار

http://s4.picofile.com/file/8168010392/5_67.png

اهل سنت می گویند چرا در قرآن آیه ای در مورد جانشینی پیغمبر ـصلی الله علیه و آله و سلمـ نیامده و اسامی آنها را ذکر نکرده در حالیکه به موضوعات ساده مثل وضو و... اشاره نموده است؟ چگونه حقانیت شیعه را از منظر قرآن می توان بیان کرد؟

قبل از تفصیل باید سؤال کرد مگر در باب جانشینی ابوبکر، عمر، عثمان و... در قرآن اشاره شده است؟
برای رسیدن به پاسخ سؤال دانستن امور ذیل ضروری است
الف: جای تردیدی نیست قرآن کتاب هدایت و تبیان هر چیزی است و برای رسیدن انسان به سعادت و کمال برنامه های راه گشا و نجات بخش دارد و کلیات هر امری که در سعادت او دخیل است در قرآن آمده و مجرایی را که از آن مجرا باید این کلیات تبیین شود خود قرآن بیان کرده است و آن امر و نهی پیغمبر است که به دلالت آیه 7 سوره حشر لازم الاتباع است که می فرماید «آنچه را پیامبر آورده بگیرید و از آنچه نهی کرده خود داری کنید...»

  • حیـدر کـرار

http://s4.picofile.com/file/8164921276/3066_989.jpg

بخشى از دفاعیه حضرت زهراء (سلام الله علیها) استنادها و استدلال‌هاى متنوع علمى است که هم جنبه عقلى دارد و هم نقلى، و در قسم نقلى از دو زاویه به اثبات حقوق خویش پرداخته است، یکى قرآن و دوم سنت که به مواردى از آن اشاره مى‌کنیم

الف: تمسک به قرآن

استفاده و استناد به قرآن در رأس گفتگوى علمى حضرت زهراء (سلام الله علیها) قراردارد که به یقین هر منصفى را به تفکر و اندیشه وادار مى‌کند.

ذهبى حدیثى نقل مى‌کند که فاطمه در آن به آیه خمس استناد نموده است، متن حدیث چنین است:و قال الولید بن مسلم، وعمر بن عبد الواحد: ثنا صدقة أبو معاویة، عن محمد بن عبد الله بن محمد بن عبد الرحمن بن أبی بکر الصدیق، عن یزید الرقاشی، عن أنس أن فاطمة أتت أبا بکر فقالت: قد علمت الذی خلفنا عنه من الصدقات أهل البیت ثم قرأت علیه " واعلموا أنما غنمتم من شیء فإن لله خمسه وللرسول " إلى آخر الآیة... . انس مى‌گوید: فاطمه نزد ابوبکر آمد و گفت: تو خوب مى‌دانى که بهره ما از اموال باقى مانده چیست، سپس این آیه را بر ابوبکر خواند: بدانید هر چیزى که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن براى خدا و رسول و...

  • حیـدر کـرار
زنای صحابه
درباره مالک بن نویره آقای ابن‌ حجر عسقلانی در کتاب الإصابة، ج5، ص560، رقم7712 را که ترجمه می‌کند، می‌گوید: قال المرزبانیّ: کان شاعرا شریفا فارسا معدودا فی فرسان بنی یربوع فی الجاهلیة وأشرافهم، وکان من أرداف الملوک، وکان النبی صلّى اللَّه علیه وآله وسلم استعمله على صدقات قومه، فلما بلغته وفاة النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلم أمسک الصدقة و فرّقها فی قومه.
مالک بن نویره شاعر و از شخصیتهای برجسته و جنگجو بود و جزو نام‌آوران بنی‌یرموع در جاهلیت بود. وقتی که ایشان مسلمان شد پیغمبر اکرم دستور داد که او نماینده حضرت در قبیله خودش باشد و در زمان پیامبر اسلام او زکوات و صدقات و غیره را جمع می‌کرد و به مدینه می‌فرستاد.
  • حیـدر کـرار

آیا نامگذارى به نام محمد ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ و یکى از نام هاى پیامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا عمر طى بخشنامه اى به کوفه، نام گذارى به نام پیامبران را ممنوع کرد و در مدینه نیز دستور داد هر کس به نام «محمد» است باید آنرا تغییر دهد؟ امام عینى مى گوید: «کان عمر کتب الى أهل الکوفة: لاتسموا احداً باسم نبی، و أمر جماعة بالمدینة بتغییر أسماء أبناءهم المسمّین بمحمد ـ صلى الله علیه و آله و سلّمـ حتى ذکر له جماعة من الصحابة انه ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ اذن لهم فی ذلک فترکهم.([76]) راستى کار بنى امیه ـ در کشتن افراد هم نام على([77]) ـ و کار عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مکمل یکدیگر و در برگیرنده یک پیام و گام برداشتن در یک مسیر و براى یک هدف مشترک نیست؟

  • حیـدر کـرار

سیاست حکومت عمر بن خطاب منع نقل احادیث پیامبر اکرم و روى آوردن به آن بود، و کسانى را که با این روش و سیاست مخالفت مى کردند، زندان و شلاق و تعزیر مى کرد. چنانچه در مورد ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى و دیگران انجام داد.

1ـ ذهبى مى گوید: آرى چنین بود عمر، او مى گفت: از پیامبر کمتر حدیث نقل کنید و چندین صحابى پیامبر را نسبت به نشر احادیث توبیخ کرد. آرى این شیوه و مذهب و ایده عمر و غیر عمر بود([71]).

2ـ طبرى مى گوید: هر وقت خلیفه مردم، حاکم و یا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى کرد، به او چنین سفارش مى کرد: فقط قرآن بخوانید و از محمد ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ کمتر روایت نقل کنید و من هم با شما هم صدا هستم.([72])

3ـ قرظة بن کعب انصارى مى گوید: هنگامیکه قصد عزیمت به کوفه را کردیم، عمر بن خطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد بخاطر اینکه ما از صحابه رسول اللّه ـصلى الله علیه و آله و سلّم ـ هستیم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستایى مى شوید که قرآن مى خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احادیث پیامبر از خواندن قرآن بازدارید! تا مى توانید از پیامبر حدیث کم نقل کنید.([73])

4ـ ذهبى مى نویسد: عمر سه نفر (از صحابه رسول اللّه ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ) به نام هاى ابن مسعود و ابوالدردا، و ابومسعود انصارى را زندان کرد و به آنان اعتراض کرد که چرا از پیامبر ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ زیاد حدیث روایت کردید؟([74]).

و به نقل دیگر از حاکم و ذهبى: ابن مسعود و ابوالدرداء و ابوذر را زندانى کرد و آنان را به جرم اشاعه دادن و نقل احادیث پیامبر توبیخ نمود و آنان را تا آخر خلافتش محکوم به اقامت اجبارى در مدینه کرد([75]).

  • حیـدر کـرار

عمر بن خطاب مؤدب نبوده و به هنگام بردن نام پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ و سیده نساء العالمین، تعبیرات غیر مؤدبانه اى به کار مى گرفت. لذا بزرگان از محدثین شما اهل سنت، از او ناراحت شده، و عمر را «أنوک» یعنى احمق خواندند: چنانچه امام ذهبى از امام عبد الرزاق صنعانى این تعبیر را نقل مى کند. زید بن مبارک مى گوید: نزد عبدالرزاق بودیم که حدیث مالک بن اوس خوانده شد تا به اینجا رسید که: عمر به عباس و على خطاب کرده و گفت امّا تو اى عباس آمده اى که میراث پسر برادرت را (یعنى پیامبر اکرم ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ) مطالبه کنى. و اما على آمده میراث همسرش را مطالبه کند. عبدالرزاق گفت: نگاه کنید این احمق ـ یعنى عمر ـ چگونه بى ادبانه تعبیر مى کند. و نمى گوید: رسول الله ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ([70]).

  • حیـدر کـرار

 عمر بن خطاب براى تحت پوشش قرار دادن فرارها و ناکامى ها و هزیمت هاى خود در جبهه هاى اسلام، در دوران خلافت خویش، قریش را بر علیه حضرت على (علیه السلام) تحریک مى کرد و آنان را به گرفتن انتقام کشته هاى خود در جنگها به دست على علیه السلام تشویق مى نمود. چنانچه موفق الدین مقدسى در کتاب خود این مطلب را بیان کرد([69]).

  • حیـدر کـرار

انگیزه و هدف بعضى فرماندهان نظامى مسلمانان از کشور گشائى و فتوحات، پر کردن شکم خود و به اسارت گرفتن و خونریزى بوده است؟([67]) آیا این اهداف با هدف پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) که به حضرت على (علیه السلام) به هنگام اعزام به یمن فرمود: «لئن یهدی اللّه بک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس»([68]) قابل جمع است؟

  • حیـدر کـرار

کعب الاحبار یهودى که بسیار مورد اعتماد حکومت در دوران خلیفه دوم و حکومت امویان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترویج آن مداوم بوده است. او یکى از متّهمان اصلى نفوذ اسرائیلیات در تفسیر قرآن بوده است، چنانچه ابن کثیر([64])، و عبد المنعم حنفی([65]) و دیگران به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند.

امام ذهبى مى گوید: کان یحدِّثهم عن الکتب الإسرائیلیة([66])یعنى براى صحابه از کتابها و روایات إسرائیلیات ـ که معمولا کذب و خلاف واقع است ـ نقل مى کرد.

  • حیـدر کـرار

عمر بن خطاب شدیداً با وصیت پیامبر اکرم مخالفت کرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابر بن عبداللّه مى گوید: إنَّ النبی دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لایضِّلون بعده ابداً قال: فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها([62]).

در جاى دیگر گفته است: فکرهنا ذلک أشدَّ الکراهة.([63]) یعنى از این که پیامبر ـ  صلى الله علیه و آله و  سلّم ـ وصیت کند شدیدا تنفر داشتیم.

  • حیـدر کـرار

قاضى عیاض مى گوید: «اگر کسى بگوید پیامبر در حال جهاد فرار کرده باید توبه کند و گرنه باید کشته شود، چون شخصیت پیامبر را تنقیص کرده است([58])؟

و قرطبى مى گوید: هر کس یکى از صحابه را نکوهش کند و یا او را در روایتش مورد طعن قرار دهد، خداى متعال را رد کرده و شرایع مسلمانان را باطل کرده است.([59])

به راستی این جملات؛ توهین شمرده شده و موجب اعدام است. آیا نسبت دیوانگى و هذیان به پیامبر توهین شمرده نمى شود؟ و گوینده آن مهدور الدم نیست؟

امام بخارى در هفت جا از کتاب خود و مسلم در سه جا از کتاب خود آورده است که عمر بن خطاب این تعبیر را نسبت به پیامبر داشته است.([60])

غزالى مى گوید: «قال عمر: دعوا الرجل فانه لیهجر»([61]).

  • حیـدر کـرار

عمر بن خطاب و حفصه به تورات، گرایش فوق العاده اى داشتند و آن را ـ همانند قرآن ـ قرائت مى کرده، و در فراگیرى آن تلاش مى کردند. عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل یقرأ کتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتکتب من هذا الکتاب؟ قال: نعم، فاشترى أدیمأ لنفسه، ثم جاء به الیه، فنسخه فی بطنه وظهره ثم أتى به النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ فجعل یقرأه علیه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله علیه وسلّمـ یتلوّن، فضرب رجل من الانصار بیده الکتاب. وقال: ثکلتک امک. یابن الخطاب  ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله علیه و سلّم ـ منذ الیوم. وأنت تقرأ هذا الکتاب؟! فقال النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ عند ذلک: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطیت جوامع الکلم. وفواتحه. واختصر لی الحدیث اختصاراً، فلا یهلکنّکم المتهوکون([56]).

و در مدینه منوره منطقه اى است به نام مسکه، معروف است که عمر در این مکان تورات را مى آموخت.

درباره حفصه دختر عمر نیز چنین مطلبى نقل شده است، که او در محضر پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ کتاب امت هاى قبل را مى خواند. و پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم ـ نیز بسیار ناراحت شده به گونه اى که رنگ مبارکش تغییر کرده و فرمود: اگر حضرت یوسف امروز این کتاب را بیاورد و از او پیروى کنید گمراه مى شوید.

عن الزهری: أن حفصة زوج النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ جاءت الى النبی ـ صلى الله علیه و سلّم ـ بکتاب من قصص یوسف، فی کتف، فجعلت تقرأ علیه والنبی یتلوّن وجهه، فقال: والذی نفسی بیده لو أتاکم یوسف وأنا فیکم فاتبعتموه و ترکتمونی لضللتم([57]).

  • حیـدر کـرار

حضرت على علیه السلام از مجالست و نشست و برخاست و رودررویى با عمر بن خطاب به شدت متنفر بود، به گونه اى که هر وقت ابوبکر درخواست نشستى با حضرت على علیه السلام مى کرد، حضرت به ایشان شرط مى کرد که کسى همراه او نباشد یعنى عمر همراه او نیاید، چنانچه امام بخارى مى گوید: أرسل ـ علی الى ابی بکر أن إئتنا ولا یأتنا أحد معک کراهیة لمحضر عمر...([55])

با این نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى کنید که روابط اهل بیت پیامبر ـصلى الله علیه و آله و سلّم ـ با خلفاء حسنه بوده است؟

 

  • حیـدر کـرار

عمر بن خطاب از مدینة الرسول، شهر نهاوند و حرکت نیروهاى مسلمانان را مى دید و با فرمانده آنان به نام ساریه سخن مى گفت او دستور صادر نمود و آنان نیز شنیدند و دستورات او را اجرا کردند و پیروز شدند!

مگر مى توان با چشم غیر مسلح از شهر مدینه، نقطه اى را که چهار هزار کیلومتر فاصله دارد، دید؟ این قضیه با عقل بشر ناسازگار است.

من کلام عمر قاله على المنبر حین کشف له عن ساریة و هو بنهاوند من ارض فارس.([52])

آیا داستان «ساریة الجبل» از دید عقل و عقلاء ساخته و پرداخته بعضى جاهلان از شما اهل سنّت نیست؟ چنانچه عسقلانى درباره شیخین چنین فرموده است.([53])

جماعت اهل سنت از شما سؤال می کنیم ـچنانچه سید محمد بن درویش به این حقیقت اشاره کرده([54])ـ شما درباره عمر غلو مى کنید و او را از یک پیامبر بالاتر مى برید چه پاسخى دارید؟! آیا چنین مقامى را شما براى پیامبران صحیح مى دانید؟

  • حیـدر کـرار

جریان ازدواج عمر بن خطاب با ام کلثوم دختر حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام  از اکاذیب و اساطیر است. چون; اولا: در هیچ یک از صحاح ستة تفصیل جریان نیامده است.

ثانیاً: به گفته بعضى از محققان اسلامى؛ حضرت على علیه السلام دخترى به نام ام کلثوم نداشته([47]) بلکه کنیه حضرت زینب بوده است. و ایشان هم با عبدالله بن جعفر ازدواج کرده بود.

ثالثاً: تشابه اسمى شده، و عمر درخواست ازدواج با ام کلثوم دختر ابوبکر را کرده بود که آن هم در ابتدا مورد موافقت قرار گرفت ولى پس از آن با مخالفت عائشه روبرو گردید و انجام نشد([48]).

رابعاً: ازدواج عمر با زنى به نام ام کلثوم ـ محقق شده، ولى او دختر جرول مادر عبیدالله بن عمر است([49]) و ربطى به دختر حضرت على علیه السلام ندارد.

خامساً: حقایق تاریخى، دروغ بودن این جریان را به اثبات مى رساند آنجا که مى گویند پس از مرگ عمر، محمد بن جعفر و پس از مرگ او برادرش عون بن جعفر با او ازدواج کرد. در حالیکه: خود تاریخ([50]) تصریح دارد که این دو برادر در جنگ تستر ـ که در زمان عمر بود به شهادت رسیدند.

سادساً: مدعى هستند پس از این دو برادر عبدالله بن جعفر، ـ برادر سوم ـ با او ازدواج کرد. در حالیکه او با زینب ازدواج کرده بود ـ و او را داشت ـ آیا او جمع بین الاختین کرده است؟([51])

  • حیـدر کـرار

عمر بن خطاب و فرزند او عبداللّه بن عمر، دو تن از فقهاى بزرگ شما سلفیان ایستاده بول مى کردند!! چنانچه امام مالک در موطّا مى فرماید: «عن عبداللّه بن دینار، قال: رأیت عبداللّه بن عمر یبول قائماً»([42]) یعنى عبداللّه بن عمر را دیدم که ایستاده بول مى کرد.

و امام ترمذى مى فرماید: عن عمر: رآنی النبی و أنا أبول قائماً فقال: یا عمر لا تبل قائماً...([43]) یعنى هنگامى که پیامبر اکرم ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ مرا دید که ایستاده بول مى کنم، فرمود: اى عمر، ایستاده بول نکن.

و امام عسقلانى در توجیه کار عمر مى فرماید: البول قائماً أحفظ للدبر.([44]) یعنى ایستاده بول کردن براى حفظ نشیمن خوب است. و همو مى گوید: ثابت شده که عدّه اى از صحابه کرام پیامبر ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ از جمله حضرت عمر بن خطاب ایستاده بول مى کردند.

شما که عمر را طبق حدیث اقتدوا باللذین من بعدى([45]) ـابوبکر و عمرـ مقتداى و پیشوا و راهنماى خود قرار مى دهید پس واجب است ایستاده بول کنید و آیا در این صورت ترشحات بول موجب نجاست لباس نمى شود؟ و آیا فعل  عمر با فرمایش پیامبر اکرم که فرمود: ایستاده بول کردن جفاست؛ من الجفاء ان یبول الرجل قائماً.([46]) چگونه قابل جمع است و بالاخره شما اهل سنت و شما وهابیان در این کار از پیامبر اکرم ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ تبعیت می کنید یا از  عمر؟

جماعت اهل سنت پاسخ دهید: از این فعل حضرت عمر شما جایز بودن را برداشت می کنید؟

  • حیـدر کـرار

عمر در دوران خلافتش حکم تیمم را نمى دانست و اگر کسى از او مى پرسید در صورت جنابت و نبودن آب تکلیف چیست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترک کن تا آب پیدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى یافت خلیفه نماز نمى خواند.

امام نسائى چنین روایت مى کند: «کنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین رُبّما نمکُثُ الشهر و الشهرین و لا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أکن لأُصلی حتى أجدَ الماء...([41]).

  • حیـدر کـرار

مردم از تعیین عمر به خلافت توسط ابوبکر ناراضى بودند و توسط طلحة بن عبیداللّه نارضایتى خود را از یک فرد تندخو و خشنى همچون عمر، اظهار داشتند.([40])

  • حیـدر کـرار

عمر بسیار کُند ذهن و دیر فهم بودند، و تنها سوره بقره را طى دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شکرانه این پیروزى، یک شتر قربانى کرد.

امام ذهبى مى گوید: قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة فی اثنتی عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً.([38])

و همچنین درباره آیه کلالة، آنرا درک نمى کرد و طبق نقل جصاص و سیوطى: کان عمر لم یفهم...([39]) یعنى عمر مطلب را نمى فهمیده و درک نمى کرد.

مگر نه خلیفه مسلمین باید افقه، اعلم و أدری باشد؟

  • حیـدر کـرار

پیامبر اکرم ـصلى الله علیه و آله سلّمـ هر زمان که آمدن وحى بر ایشان به تأخیر مى افتاد; یا قصد خودکشى مى کرد، و کراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت کند و یا در نبوت خود به شک افتاده و گمان مى کرد که وحى به خانه عمر بن الخطاب انتقال یافته و ایشان از این پس پیامبر شده است!!!؟

بخارى مى گوید: «وفَتَر الوحی فترة، حتى حزن النبی فیما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، کی یتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فکلما اوفى بذروة جبل، لکی یلقی منه نفسه، تبدّى له جبرئیل فقال: یا محمد انک رسول اللّه حقاً. فیسکن لذلک جأشه، وتقَر نفسه، فیرجع فاِذا طالت علیه فترة الوحی غدا لمثل ذلک...»([36]).

و به پیامبر ـصلى الله علیه و آله سلّمـ نسبت داده شد که فرمود: ما احتبس عنی الوحی قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب.([37])

عجب!! مثلا دیگه چه توجیهی دارید؟

  • حیـدر کـرار

عمر بن خطاب در اسلام خود شک داشت و عقیده داشت که جزء منافقین است.

امام ذهبى در تاریخ خود آورده است که عمر از حذیفة بن الیمان عاجزانه مى خواست که به او بگوید: آیا جزء منافقان هستم یا نه؟

«حذیفة أحد أصحاب النبی...کان النبی ـصلى الله علیه و سلّمـ أسرّ اِلیه أسماء المنافقین... وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقین؟..([35])

  • حیـدر کـرار

عمر و ابوبکر با هم روابط حسنه اى نداشتند و یک بار در محضر پیامبر با هم درگیر شده و با صداى بلند با هم برخورد کردند و سپس آیه (لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النّبی)([31])... در نکوهش آنان نازل گردید!([32])

و یک بار در دوران خلافت ابوبکر، او سند مالکیت زمینى را به دو نفر داده و آنرا امضاء کرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبکر آب دهان انداخته و آنرا پاره کرد.([33])

و نظر عمر این بود که حسد ده جزء است، نُه جزء آن در ابوبکر و یک جزء دیگر آن در تمامى قریش است و ابوبکر در آن جزء نیز شریک است([34]).

اخلاق خلیفه مسلمین باید اینگونه باشد..ما باید از این افراد الگو بگیریم؟ بی ادبی در مقابل پیامبر صلوات الله علیه و آله صحیح است؟

  • حیـدر کـرار

خلیفه اول احادیث پیامبر را آتش مى زد.. چنانچه متقى هندى مى گوید: «إن الخلیفة أبابکر أحرق خمس ماءة حدیث کتبه عن رسول اللّه([30])ـ». یعنى ابوبکر  پانصد حدیثى را که از پیامبر ـصلى الله علیه و سلّمـ نوشته بود به آتش کشید.

آن وقت چرا مثلا همچین کاری میکرد و سخنان گوهر بار نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه و آله را می سوزاند؟ این خلیفه شماست؟

  • حیـدر کـرار

شما اهل سنت، ابوبکر را از پیامبر اکرم -صلوات الله علیه و آله- بالاتر مى دانید! و مى گویید که زنى نزد پیامبر -صلوات الله علیه و آله- آمده و گفت خواب دیدم درختى که در خانه ام هست شکسته، پیامبر -صلوات الله علیه و آله- فرمود شوهرت مى میرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بیرون آمد و در راه ابوبکر را دید و خواب را براى او تعریف کرد. ابوبکر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلایه نزد پیامبر -صلوات الله علیه و آله- آمد و اعتراض کرد، ناگهان جبرئیل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اینکه دروغ بر زبان ابوبکر صدیق جارى کند، یعنى بر زبان -پیامبر صلوات الله علیه و آله- دروغ جارى بشود تا مبادا شخصیت ابوبکر زیر سؤال برود.([29])

یا محمد! الذی قلته هو الحق، ولکنَّ لمّا قال الصدّیق إنّکِ تجتمعین به فی هذه اللیلة. إستحیا اللّه منه أن یجری على لسانه الکذب لانه صدیقٌ فأحیاه کرامة له.»

شما به این دلیل و دیگر ادله ابوبکر را از پیامبر اکرم -صلوات الله علیه و آله- بالاتر مى دانید.

ابوبکر بالاتر است یا پیامبر؟

  • حیـدر کـرار

علماى شما، مخصوصاً بیضاوى، درباره امامت مى گویند: که از عظیم ترین مسائل اصول دین است و مخالف با آن موجب کفر و بدعت است.

«إنَّ الامامة من اعظم مسائل اصول الدین. التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة..».([27])

راستى منظور کدام امام است؟ منظور امامت ابوبکر است که نه پشتوانه اجماع ـ و مردمى ـ را دارد، و نه دلیل افضلیت؛ چنانچه دلیل آن گذشت. بلکه فقط و فقط به اشاره و نظر یک نفر ـ آنهم  عمر بن الخطاب ـ بود.

آیا واقعاً چنین امامتى از اصول دین است؟ و مخالفت با آن موجب کفر و بدعت است!؟

یا منظور امامتى است که خداوند عز و جل آن را جعل کرده ـ (انی جاعلک للناس إماماً)([28]) ـ و پیامبر اکرم مبلّغ و (تبلیغ کننده) از آن است.!

 

  • حیـدر کـرار

ابوبکر توطئه ترور حضرت على را طراحى کرد و این مأموریت را به خالد بن ولید واگذار نمود؛ ولى از اجراى آن و لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسید و آن را در نماز لغو کرد.([26]) چنانچه سمعانى آنرا نقل مى کند. آیا باز هم مى توانید ادعا کرده که روابط آن دو حسنه بوده و به یکدیگر احترام مى گذاشتند.؟

  • حیـدر کـرار

امام بخارى همین حدیث (در سؤال نهم) را در بیش از چهار جاى از کتاب خود آورده، ولى این عبارت ـ دروغگو، خائن، پیمان شکن و گناهکار ـ را حذف کرده است و به جاى آن عبارت کذا و کذا و یا عبارت کلمتکما واحدة آورده است، تا بدین ترتیب نظر منفى اهل بیت پیامبر  ـصلى الله علیه و سلّمـ نسبت به حکومت حضرت ابوبکر و عمر معلوم نشود.

امام بخارى، در باب خمس، و نفقات، و الاعتصام، و فرائض; روایت را نقل کرده، ولى در آن تصرف و تغییر داده است، در کتاب نفقات گفته است: تزعمان أن ابابکر کذا وکذا.

و در فرائض گفته: ثم جئتمانی وکلمتکما واحدة..

این بار چه می گویید؟

  • حیـدر کـرار

حضرت على علیه السلام و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پیامبر اکرم ـ حکومت ابوبکر و عمر بن خطاب را حکومت هاى بر اساس دروغ و خیانت، پیمان شکنى و گناهکارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همین بود. در صحیح مسلم آمده که، عمر بن الخطاب به حضرت على و عباس مى گوید: «فلما توفی رسول اللّه قال ابوبکر: أنا ولی رسول اللّه، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک ویطلب هذا میراث إمراءته عن أبیها، فقال ابوبکر قال رسول اللّه: ما نُورث ما ترکنا صدقة، فرأیتماه کاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه یعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفی ابوبکر وأنا ولی رسول اللّه ـصلى الله علیه و سلّمـ وولی أبی بکر فرأیتمانی کاذباً آثما غادراً خائناً.»([25])

قابل توجه! فقط توجیه نکنید! جواب دهید لطفا!

  • حیـدر کـرار

حضرت على علیه السلام هرگز با ابوبکر بیعت نکرده است و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش کردند نتوانستند آن را براى بیعت باز کنند! به ناچار ابوبکر دست خود را روى دست على و به عنوان بیعت على گذارد; چنانچه مسعودى مى گوید: فقالوا له: مدَّ یدک فبایع، فأبى علیهم فمدوا یده کرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا فمسح علیها ابوبکر و هى مضمومة.([23]) باز هم مى گویید که بیعت؛ با اجماع اهل حل و عقد بوده است؟ و حدیث (على مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار)([24]) یعنى على با حق است و حق با على است و به هر سمت و سوئى برود، حق به همراه او مى رود، را چگونه مى توان تفسیر کرد؟

  • حیـدر کـرار

تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرین با بیعت ابوبکر مخالف بودند. چنانچه عمر بن خطاب تصریح کرده و مى گوید: حین توفى اللّه نبیه ـ أنَّ الانصار خالفونا، و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خالف عنا علی و الزبیر و من معهما.([22])

هنگام رحلت رسول خدا ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت کردند، و همگى در سقیفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و حضرت على و زبیر و همراهان آنان نیز با ما مخالف بودند، بنابر این چگونه مدعى هستید که خلافت ابوبکر به اجماع و اتفاق مسلمین بوده؟

  • حیـدر کـرار

http://s5.picofile.com/file/8143287442/%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD_%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD_%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85_%D8%B3%D9%85%D8%B9%D9%86%DB%8C.jpg

خدا در صحاح ستة

«صحاح ستّه» (صحیح‏ های ششگانه) شش کتاب روائی اهل سنّت است که عموم علمی اهل سنّت عموم روایات آنها را صحیح می‏دانند مخصوصا دو کتاب أوّل ـ که نامشان می‏آید و به صحیحین مشهورند ـ که آنها را مثل قرآن صحیح می‏دانند. ما منکر صحیح بودن بعض از روایات آنها نیستیم امّا اینکه همه آنها صحیح باشد، این را منکریم. از جمله دلایلی که بری ردّ اعتقاد آنها داریم تضادّ بعض روایات است، چه آنکه یقینا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مطالب ضدّ و نقیض نفرموده است پس باید گفت راویان اخبار یا عمدا به آن حضرت دروغ بستند یا از روی نادانی و یا فراموشی مطالبی را به عنوان احادیث نبوی نقل نموده‏ اند.

در اینجا ناچاریم بری روشن شدن بعض اذهان توضیح دهیم که شیعه کتابی که ادّعا داشته باشد همه روایات آن صحیح است ندارد. حتّی کتب اربعه شیعه نیز خالی از روایات غیر صحیح نیست و لذا علمی این مکتب آنها را بررسی کرده و روایات غیر صحیح را کنار می‏زنند. از این گذشته از آنجا که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏ السلام منتهی تلاش خود را بری حفظ جان اقلیّت شیعه به‏کار می‏بردند، گاهی روایاتی موافق آنچه که اهل سنّت بدان اعتقاد دارند می‏گفتند تا افرادی که به عنوان جاسوس‏ های درباری برای شناخت شیعیان در محضر ائمّه علیهم ‏السلام حاضر می‏شدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردی دیگر روایت حق را بیان می‏کردند در حالی که ممکن است هر دو دسته روایت با سند صحیح نقل شده باشد. و این نیز یکی از علل اختلاف روایات می‏باشد. البته آنان راه های کلّی شناخت روایات حق را بیان فرمودند که یکی از آنها مخالف بودن با عقاید عامّه است بدین‏معنی که اگر دو روایت به دست ما رسید که یکی موافق عامّه و دیگری مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بی إشکال است حق با روایتی است که مخالف قول عامّه است. بنابراین، اگر در این نوشتار و به طور کلی سلسله بررسی های صحاح ستّه به اشکالاتی برمی‏خوریم که مشابه آن به روایات ما نیز وارد است علّت آن روشن باشد.

  • حیـدر کـرار

خلافت ابوبکر نه با شورى بوده و نه با اجماع مسلمانان، بلکه فقط و فقط با اشاره و رأى یک نفر و آنهم عمر بن خطاب بوده است. که اگر چنین باشد: در آن صورت بر تمامى مسلمانان تبعیت از یک نفر ـ که خود در آن وقت خلیفه هم نبوده بلکه یکى از آحاد مسلمین و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر کسى تبعیت نکند چرا مهدور الدم است؟ آیا این یک نفر بر تمامى بشریت تا قیام قیامت قیّم  است؟؟

پی نوشت:

اهل سنت جواب دهند

جمعى از علماء شما ـاهل سنتـ همانند ابویعلى([17]) حنبلى ـ 458 هـ و قرطبى([18]) ت671 هـ ـ و غزالى([19]) ت478 هـ . وعضدالدین([20]) ایجى 756 هـ   و محى الدین([21]) عربى مالکى ت 543 هـ : وجود هر گونه اجماعى را اساساً انکار کرده، بلکه آنرا غیر لازم دانسته اند.

  • حیـدر کـرار

اینکه می گویید: خلافت ابوبکر اجماعى بوده چه دلیلی دارید؟ زیرا از طرفی امیر مؤمنان علی علیه السلام و یاران ایشان ضمن آنان نبوده، و چنین اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه امام ابن حزم مى گوید: «لعنة اللّه على کل اجماع یخرج منه علی بن أبیطالب ومن بحضرته من الصحابة»([16]).

 

  • حیـدر کـرار

قابل توجه بعضیا! یار غار حضرت پیامبر ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ ابن بکر ـ عبداللّه بن بکر بن اریقط ـ همان راهنما و دلیل پیامبر ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ بوده و نه ابوبکر! ([8])

و این تشابه و تقارب اسمى سبب شده که آنرا ابوبکر بخوانید.

چون اولاً: ابوبکر در هیچ کجا به این فضیلت اعتراف نکرده است، در حالیکه در روز سقیفه به کمتر از آن اشاره کرد. نحن عشیرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و لیست قبیلة من قبائل العرب الا و لقریش فیها ولادة([9])

ثانیاً: به گفته عسقلانى، از تابعین کسانى بودند که منکر ارتباط داشتن آیه غار با ابوبکر بودند; همانند ابوجعفر مؤمن طاق.([10])

ثالثاً: عائشه تصریح دارد که هرگز آیه اى در حق ما نازل نشده است.([11])

لم ینزل اللّه فینا شیئاً من القرآن.

رابعاً: معروف است که ابوبکر در مدینه به استقبال پیامبر ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ آمد و این بدان معناست که ابوبکر  همراه پیامبر اکرم ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ نبوده است.

خامساً: وجود حدیث صحیح دال بر اینکه به هنگام هجرت به غار، حضرت تنها بود.([12])

سادساً: آن قیافه شناس فقط آثار و جاى پاى  پیامبر اکرم ـصلى الله علیه و آله سلّمـ را دید و هرگز سخن از ابوبکر به میان نیاورد([13]) و از یحیى بن معین تشکیک در آن فهمیده مى شود.([14])

سابعاً: طبق روایت بخارى و دیگران، ابوبکر جزء اولین گروه از مهاجرین بوده و قبل از پیامبر ـصلى الله علیه و آله و سلّمـ وارد مدینه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرین شرکت مى کرد.([15])

  • حیـدر کـرار

ابوبکر در جنگها و جهاد هیچ نقشى نداشته، حتى یک بار دست به شمشیر نبرده است و یک تیر به طرف دشمن نیانداخته و قطره اى از خون کفار را به زمین نریخته است; چنانچه ابوجعفر اسکافى این مطلب را فرموده است:

لم یرم ابوبکر بسهم قط و لاسلّ سیفاً و لا اراق دماً.([6])

با این حال چرا شما او را جزء مجاهدان و جهاد او را از جهاد حضرت على علیه السلام بالاتر مى دانید.([7])

بنا بر عقیده ما شیعیان شما درباره ابوبکر غلو مى کنید؛ آیا جوابی دارید؟

  • حیـدر کـرار

برای نمایش بزرگتر تصاویر بروی آنها کلیک کنید

یکی از داستان های ساختگی درباره ابوبکر قضیه همراهی او با پیامبر(صلی الله علیه و آله)در غار است و آیه 40 توبه را در شأن او می دانند. حتی برخی این قضیه را دلیلی بر افضلیت ابی بکر بر دیگر اصحاب در بحث خلافت می دانند. که به تعدادی از دلایل در رد این افسانه پرداخته میشود:
الف) حضور همزمان در دو جا!
در صحیح بخاری آمده است که:7175 - حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ صَالِحٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ، أَخْبَرَنِی ابْنُ جُرَیْجٍ، أَنَّ نَافِعًا، أَخْبَرَهُ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا، أَخْبَرَهُ قَالَ: «کَانَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ یَؤُمُّ المُهَاجِرِینَ الأَوَّلِینَ، وَأَصْحَابَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی مَسْجِدِ قُبَاءٍ فِیهِمْ أَبُو بَکْرٍ، وَعُمَرُ، وَأَبُو سَلَمَةَ، وَزَیْدٌ، وَعَامِرُ بْنُ رَبِیعَةَ»(الکتاب: صحیح البخاری ج9 ص71،المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی،المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر،الناشر: دار طوق النجاة (مصورة عن السلطانیة بإضافة ترقیم ترقیم محمد فؤاد عبد الباقی)،الطبعة: الأولى، 1422هـ،عدد الأجزاء: 9)
سالم غلام ابی حذیفه روزی که مهاجرین هجرت کردند و اصحاب پیامبر در مسجد قبا بودند که در میان آن ها ابی بکر و عمر و ابوسلمه و زید و عامر بن ربیعه بود.
  • حیـدر کـرار

خالد بن سعید بن العاص قبل از ابوبکر اسلام آورده است و اولین کسى که به اعتراف ـ محمد بن ابى بکر ـ و دهها نفر از محققان و مؤرخان اسلام آورد، حضرت على علیه السلام بود. چنانچه در نامه اى براى معاویه این حقیقت را اعتراف کرده و عمر نیز قبل از ابوبکر اسلام آورده و ابوبکر بعد از پنجاه و اندى اسلام آورد. پس چرا اینقدر واقعیات را وارونه می کنید؟ و دائماً چنین مى گویید: اولین مردى که اسلام آورد ابوبکر بود. منظور شما از این جعلیات و دروغ پردازیها تراشیدن فضائل بیشترى براى خلیفه اول است یا انکار فضائل حضرت على علیه السلام است؟

1ـ نامه فرزند ابوبکر: «فکان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علی و هو السابق المبرز فی کلِّ خیر، اوّل الناس إسلاماً»([2]).

2ـ ابوالیقظان مى گوید: اِنَّ خالد بن سعید بن العاص أسلم قبل أبی بکر الصدیق.([3])

3ـ سعد وقاص مى گوید: ابوبکر اولین کسى نبود که مسلمان شد، بلکه قبل از او بیش از پنجاه نفر مسلمان شدند([4]).

4ـ زهرى مى گوید: عمر پس از چهل و اندى نفر از مرد و زن، اسلام آورد.([5])

  • حیـدر کـرار

در کتابهای شما آمده است که ابوبکر پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمر بن خطاب اسلام آورد، چنانچه از سعد بن ابی وقاص نقل شده است که ادعاى بعضى، مبنى بر اینکه او اولین مردى است که اسلام آورد، دروغ و کذب است; «محمد بن سعد، قلت لأبی، أکان ابوبکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین.»([1])

عسقلانى مى گوید: «... فقد کان حینئذ جماعة ممن أسلم لکنهم کانوا یخفونه من أقاربهم»([1])

  • حیـدر کـرار

در کتاب أم ... عائشة به یک حقیقت تلخی اشاره شده است که به ذکر آن می پردازیم:

و إن الداعی لخروجها لیس لطلب دم عثمان و انما هو بغضها لعلی رضی الله عنه و استنادهم علی خبر ماء الحوأب.

و بدرستی که علت خروج عایشه در جنگ جمل برای خونخواهی عثمان نبود بلکه علت خروج ، به خاطر بغضش نسبت به علی علیه السلام بود و دلیل این مطلب سگ های آب حوأب می باشد. چون پیامبر از قبل خبر داده بودند.

کتاب فضائل أم ... عائشة صفحه ۲۴ با تعلیق حمزة بن حامد بن بشیر القرعانی چاپ دار السندس الازهر مصر.

جنگ با امیر المومنین جنگ با رسول خداست:

عن النبی صلى الله علیه وآله أنه قال لعلی وفاطمة والحسن والحسین انا حرب لمن حاربتم وسلم لمن سالمتم.

پیامبر خدا به امیر المؤمنین و حضرت صدیقه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام فرمودند: هر کس با شما بجنگد گویا با من جنگیده است و هر کسی با شما در صلح باشد با من در صلح است.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۰
  • havafer

أفلتت من معاویة ریح على المنبر فقال: یا أیها الناس، إن الله خلق أبدانا، وجعل فیها أرواحا فما تمالک الناس أن تخرج منهم. فقام صعصعة بن صوحان فقال: أما بعد فإنّ خروج الأرواح فی المتوضئات سنة وعلى المنابر بدعة، واستغفر الله لی ولکم.

ترجمه:

معاویه روزى به هنگام ایراد سخنرانى ـ روى منبر ـ بادى از خود خارج کرد. و سپس براى توجیه این کار خود گفت: اى مردم خداوند عزوجل بدن ما را آفریده و در آن باد قرار داده، و انسانها نمى توانند از در رفتن آن جلوگیرى کنند. ناگهان یکى از حاضران ـ به نام صعصعة بن صوحان ـ (که یکی از یاران حضرت علی علیه السلام بود) گفت: آرى ولى جاى این کار در بیت الخلاء است نه روى منبر، چون این کار تو روی منبر بدعت است.

منبع: ربیع الأبرار ونصوص الأخیار-زمخشری ج ۵ ص ۱۱۶و ۱۱۷چاپ موسسة الأعلمی للمطبوعات.

حتما برای این یکی هم میگویند اجتهد فأخطأ!!

برچسب: اهانت گوگل به پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان+سند

  • ۰ نظر
  • ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۰۳:۵۵
  • havafer
|بر بال اندیشه|

» بـا قـرار دادن کـد لـوگـوی حمـایتی مـا در سایـت یـا وبـلاگ خود، ضمن یـاری در جهت گســترش عقــاید، زمیــنه آشنـایـی دیــگر کاربـران را بـا ایـن سایت فراهـم آوریـد.

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران