مردی داخل بازار قدم میزد، خانمی را دید با لباسی چسبان، سیمایی زیبا و آرایش کرده و البته ظاهری چشم نواز …، کنار آن خانم مردی را دید که انگار همسرش بود، کمی فکر کرد، نتوانست جلوی خودش را بگیرد، جلو رفت و نگاهی به همسر آن خانم انداخت و گفت: ببخشید اجازه هست کمی به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟
مرد که عصبانی شده یقه اش را گرفت و آن را اعلامیه دیوار کرد، هر آنچه در دهانش بود بیرون ریخت و با عصبانیت گفت: مردک، خجالت نمی کشی ، مگر خودت ناموس نداری ؟
اما مرد در کمال آرامش جمله ای را گفت و رفت.
گفت: مرد حسابی همه بازار دارند بدون اجازه به خانمت نگاه می کنند و لذت می برند تو هیچ نمی گویی ، من آمدم اجازه بگیرم و لذت ببرم تا حداقل عذاب وجدان نداشته باشم، اشکالی دارد؟
اما مرد ناگهان ساکت شد و به اطراف خود نگاهی کرد، بعد از آن سرش را پائین انداخت، انگار چیزی فهمیده بود!!
آقا اجازه هست به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟!!!
سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۲۰ ب.ظ
havafer

» بـا قـرار دادن کـد لـوگـوی حمـایتی مـا در سایـت یـا وبـلاگ خود، ضمن یـاری در جهت گســترش عقــاید، زمیــنه آشنـایـی دیــگر کاربـران را بـا ایـن سایت فراهـم آوریـد.
دنبال کنندگان
۳
نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
دستهبندی
-
خاندان رسالت
(۳۰۳)-
پیامبر
(۳۹)-
حضرت خدیجه
(۲)
-
-
امیرالمؤمنین
(۹۱)-
غدیر
(۴۰)
-
-
حضرت زهرا
(۳۶)-
شبهات فاطمیه
(۱۳)
-
-
امام حسن
(۱۱) -
کربلا
(۶۲) -
امام سجاد
(۵) -
امام باقر
(۳) -
امام صادق
(۵) -
امام کاظم
(۳) -
امام رضا
(۸) -
حضرت معصومه
(۲) -
امام جواد
(۴) -
امام هادی
(۶) -
امام عکسری
(۲) -
امام زمان
(۵۰)
-
-
فرق و مذاهب
(۳۱۹) -
فرهنگی
(۸۰) -
اجتماعی
(۶۱) -
سیاسی
(۱۱) -
نرم افزار
(۱۴۶)
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.