سفر مهمی بود. آن قدر گرانسنگ که هرکس میتوانست باید میآمد و با گوشهای خودش میشنید و با چشمهای خودش میدید. سال دهم هجرت و حج آخر... شنیدند بزرگان، نوشتند کاتبان و بعد از آن گفتند حاضران به غایبان که خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله گفت از قرآن، گفت از عترت، از حوض کوثر هم گفت؛ و بعد از جداییناپذیری قرآن و عترت تا کنار حوض کوثر و در حضور خود پیامبر، این را هم گفت. کلام تمام نشده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله از هلاک نشدن هم گفت. از پیشی نگرفتن بر، از بازنماندن از قرآن و اهلبیتش گفت. و بعد خوشرنگترین و ماناترین صفحهی روزگار آمادهی ورق خوردن شد؛ و این دست ارادهی خدا بود که صفحه را ورق میزد. دستی بالا رفت به نشانهی بالا رفتن پرچمی. پرچم ولایتِ "مردی آنچنان مرد" که چشم دنیا و ما فیها را در تحیر فروگذاشت.
- ۲ نظر
- ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۲۸