حضرت زینب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسید. در این هنگام بغض راه گلویش را بست. چرا که او همه جای این خانه را میشناخت. اینجا روزی خانه زینب بود، روزگاری که اسم پدرش علی با عظمتی بیمانند جهان را پر ساخته بود. اشک در دیدگانش حلقه زد. ولی خودداری کرده، مبادا که گریه خوارش کند. زینب دست راستش را به روی قلبش گذاشت. مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگی رسید و دید عبیدالله بن زیاد ملعون در جایی نشسته که پدرش در آنجا مینشست و از میهمانان پذیرایی میکرد. امروز دوباره زینب به درون این خانه پا میگذارد. در حالی که اسیر و داغدار شده، هیچ وقت زینب مانند امروز احتیاج نداشت که به عظمت روحی و نیروی معنویاش اعتماد کند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طوری که شایسته دختر علی و «عقیله بنیهاشم» است، بایستد تا بتواند آن چه را که از او شایسته است، نشان دهد.
- ۱۶ نظر
- ۱۷ آذر ۹۲ ، ۲۰:۴۸